چشاي تو نور كوچه باغ راز چشاي من ظلمت شب نياز
با هم ديگه راز و نيازي داشتيم حكايت دور و درازي داشتيم (2 )
اما پس از اون آشنايي اون هم دلي اون هم زباني از گرده راه اومد جدايي
رفتي و چشم برم گذاشتي تو اين قفس تنهام گذاشتي حالا نمي دونم كجايي
كاشكي يكي بود مارو با هم آشتي مي داد كاشكي چشامون باز تو چشم هم مي افتاد
امروز اگه تاريك و خاموش و سياهه فردا كه شد دنيا پر از خورشيد و ماهه
HaMiD AKb
با هم ديگه راز و نيازي داشتيم حكايت دور و درازي داشتيم (2 )
اما پس از اون آشنايي اون هم دلي اون هم زباني از گرده راه اومد جدايي
رفتي و چشم برم گذاشتي تو اين قفس تنهام گذاشتي حالا نمي دونم كجايي
كاشكي يكي بود مارو با هم آشتي مي داد كاشكي چشامون باز تو چشم هم مي افتاد
امروز اگه تاريك و خاموش و سياهه فردا كه شد دنيا پر از خورشيد و ماهه
HaMiD AKb