ماهی - احمد شاملو
من فکر می کنم
هرگز نبوده قلب من این گونه گرم و سرخ
احساس می کنم
در بدترین دقایق این شام مرگ زای
چندین هزار چشمه ی خورشید در دلم
می جوشد از یقین
احساس می کنم
در هر کنار و گوشه این شوره زار یأس
چندین هزار جنگل شاداب ناگهان
می روید از زمین
آه ای یقین گمشده ای ماهی گریز
در برکه های آئینه لغزیده تو به تو
من آبگیر صافی ام اینک به سحر عشق
از برکه های آئینه راهی به من بجوی
من فکر می کنم
هرگز نبوده دست من این سان بزرگ و شاد
احساس می کنم
در هر رگم به هر تپش قلب من کنون
بیدار باش قافله ای می زند جرس
من فکر می کنم
هرگز نبوده قلب من این گونه گرم و سرخ
احساس می کنم
در بدترین دقایق این شام مرگ زای
چندین هزار چشمه ی خورشید در دلم
می جوشد از یقین
احساس می کنم
در هر کنار و گوشه این شوره زار یأس
چندین هزار جنگل شاداب ناگهان
می روید از زمین
آه ای یقین گمشده ای ماهی گریز
در برکه های آئینه لغزیده تو به تو
من آبگیر صافی ام اینک به سحر عشق
از برکه های آئینه راهی به من بجوی
من فکر می کنم
هرگز نبوده دست من این سان بزرگ و شاد
احساس می کنم
در هر رگم به هر تپش قلب من کنون
بیدار باش قافله ای می زند جرس