ترانه - احمد شاملو
بر این کناره تا کرانه آمو دریا
آبی می گذشت که دگر نیست
رودی که به روزگاران دراز
سرید و از یاد شد
رودی که فرو خشکید و بر باد شد
بر این امواج تا رود باران سند
زورقی می گذشت که دگر نیست
زورقی که روزی چند در خاطری نقش بست
و آنگه به خرسندی برآمد و در هم شکست
بر این زورق از بندری به شهر بندری
زورق بانی پارو می کشید که دگر نیست
پاروکشی که هر سفر شوریده دختری ش دیده به راه داشت
که امیدی مبهم نهال آرزویی به دل می کاشت
بر این کناره تا کرانه آمو دریا
آبی می گذشت که دگر نیست
رودی که به روزگاران دراز
سرید و از یاد شد
رودی که فرو خشکید و بر باد شد
بر این امواج تا رود باران سند
زورقی می گذشت که دگر نیست
زورقی که روزی چند در خاطری نقش بست
و آنگه به خرسندی برآمد و در هم شکست
بر این زورق از بندری به شهر بندری
زورق بانی پارو می کشید که دگر نیست
پاروکشی که هر سفر شوریده دختری ش دیده به راه داشت
که امیدی مبهم نهال آرزویی به دل می کاشت