ری را... صدا می آید امشب
از پشت کاج که بندآب
برق سیاه تابش تصویری از خراب
در چشم می کشاند
گویا کسی ست که می خواند...
اما صدای آدمی این نیست
با نظم هوش ربایی من
آوازهای آدمیان را شنیده ام
در گردش شبانی سنگین
ز اندوههای من سنگین تر
و
آوازهای آدمیان را یکسر
من دارم از بر.
یک شب درون قایق دلتنگ
خواندند آن چنان
که من هنوز هیبت دریا را
در خواب می بینم.
ری را... ری را...
هوای آن دارد تا که بخواند
در این شب سیاه
-او نیست با خودش
او رفته با صدایش- اما
خواندن نمی تواند
ری را... ری را...
هوای آن دارد تا که بخواند
در این شب سیاه
-او نیست با خودش
او رفته با صدایش- اما
خواندن نمی تواند
از پشت کاج که بندآب
برق سیاه تابش تصویری از خراب
در چشم می کشاند
گویا کسی ست که می خواند...
اما صدای آدمی این نیست
با نظم هوش ربایی من
آوازهای آدمیان را شنیده ام
در گردش شبانی سنگین
ز اندوههای من سنگین تر
و
آوازهای آدمیان را یکسر
من دارم از بر.
یک شب درون قایق دلتنگ
خواندند آن چنان
که من هنوز هیبت دریا را
در خواب می بینم.
ری را... ری را...
هوای آن دارد تا که بخواند
در این شب سیاه
-او نیست با خودش
او رفته با صدایش- اما
خواندن نمی تواند
ری را... ری را...
هوای آن دارد تا که بخواند
در این شب سیاه
-او نیست با خودش
او رفته با صدایش- اما
خواندن نمی تواند