بیگاه شد بیگاه شد خورشید اندر چاه شد
خورشید جان عاشقان در خلوت الله شد
گر بوی بری زان روشنی آتش به خواب اندر زنی
کز شب روی و بندگی زهره حریف ماه شد
تا چند ازین استوار تن گو کاه و جو خواهد ز من
بر چرخ راه کهکشان از بهر او پر کاه شد
استور را اشکال نه رخ بر رخ اقبال نه
اقبال آن جانی که او بی مثل وبی اشباه شد
تن را بدیدی جان نگر گوهر بدیدی کان نگر
این نادره ایمان نگر کایمان درو گمراه شد
معنی همی گوید مکن ما را درین دلق کهن
دلق کهن باشد سخن کو سخره ی افواه شد
میگویم ای معنی بیا چون روح در صورت درا
تا خرقها و کهنها از فر جان دیباه شد
خورشید جان عاشقان در خلوت الله شد
گر بوی بری زان روشنی آتش به خواب اندر زنی
کز شب روی و بندگی زهره حریف ماه شد
تا چند ازین استوار تن گو کاه و جو خواهد ز من
بر چرخ راه کهکشان از بهر او پر کاه شد
استور را اشکال نه رخ بر رخ اقبال نه
اقبال آن جانی که او بی مثل وبی اشباه شد
تن را بدیدی جان نگر گوهر بدیدی کان نگر
این نادره ایمان نگر کایمان درو گمراه شد
معنی همی گوید مکن ما را درین دلق کهن
دلق کهن باشد سخن کو سخره ی افواه شد
میگویم ای معنی بیا چون روح در صورت درا
تا خرقها و کهنها از فر جان دیباه شد