دخترک ! جُز تو که دستات واسه من مثلِ وطن بود،
کی میدونه که ترانه ، زندهگینامهی من بود ؟
کی میدونه ؟ کی میخونه ؟ چه کسی دِل میسوزونه ؟
واسه این شبپَرهیی که ، فکرِ پروانه شُدن بود
من مثِ دفترِ شعری که نخونده بسته میشه
مونده بودم توی سایه ، پُشتِ این سدِ همیشه
تو به من گفتی که «ـ هستم ! » من حصارم رُ شکستم
این نهالِ پیر در اومد ، از تو گُلخونهی شیشه
معنیِ معجزه بودی ، توی کفرانِ علاقه
هَر نگاهِ سادهی تو واسه من یه اتّفاقه
حالا دفترم رُ پُر کن ، از غزلهای نگُفته
بذار از برقِ نگاهت ، خورشید از سکه بیفته
شبِ من رُ زیرُ رو کن ، به آتیشبازیا خو کن
کاری کن که یخ نبندم تو ترانههای خُفته
روشنم کن تا بتابم رو به این شبای تیره
بذار از حنای چشمات ، لحظههام رنگی بگیره
نقطهچینا رُ رها کن ، چشمای بستهمُ وا کن
بیتو یه بغضِ قدیمی توی حنجرهم اسیره
معنیِ معجزه بودی ، توی کفرانِ علاقه
هَر نگاهِ سادهی تو واسه من یه اتّفاقه
کی میدونه که ترانه ، زندهگینامهی من بود ؟
کی میدونه ؟ کی میخونه ؟ چه کسی دِل میسوزونه ؟
واسه این شبپَرهیی که ، فکرِ پروانه شُدن بود
من مثِ دفترِ شعری که نخونده بسته میشه
مونده بودم توی سایه ، پُشتِ این سدِ همیشه
تو به من گفتی که «ـ هستم ! » من حصارم رُ شکستم
این نهالِ پیر در اومد ، از تو گُلخونهی شیشه
معنیِ معجزه بودی ، توی کفرانِ علاقه
هَر نگاهِ سادهی تو واسه من یه اتّفاقه
حالا دفترم رُ پُر کن ، از غزلهای نگُفته
بذار از برقِ نگاهت ، خورشید از سکه بیفته
شبِ من رُ زیرُ رو کن ، به آتیشبازیا خو کن
کاری کن که یخ نبندم تو ترانههای خُفته
روشنم کن تا بتابم رو به این شبای تیره
بذار از حنای چشمات ، لحظههام رنگی بگیره
نقطهچینا رُ رها کن ، چشمای بستهمُ وا کن
بیتو یه بغضِ قدیمی توی حنجرهم اسیره
معنیِ معجزه بودی ، توی کفرانِ علاقه
هَر نگاهِ سادهی تو واسه من یه اتّفاقه