این کوزه چو من عاشق زاری بوده ست
پابندسر زلف نگاریبوده ست
ایندستکهبرگردن او می بینی
دستی است که بر گردن یاری بوده ست
افسوس که سرمایه ز کف بیرون شد
در دست اجل بسی جگر ها خون شد
کس نامد از آن جهان که پرسم از او
که احوال مسافران دنیا ، چون شد ؟
پیش از من و تو لیل و نهاری بوده ست
گردنده فلک نیز بکاری بوده ست
هرجا که قدم نهی تو بر روی زمین
آن مردمک چشم نگآری بوده ست
افسوس که سرمایه ز کف بیرون شد
در دست اجل بسی جگر ها خون شد
کس نامد از آن جهان که پرسم از او
که احوال مسافران دنیا ، چون شد ؟
نویدکاظمی
[email protected]
پابندسر زلف نگاریبوده ست
ایندستکهبرگردن او می بینی
دستی است که بر گردن یاری بوده ست
افسوس که سرمایه ز کف بیرون شد
در دست اجل بسی جگر ها خون شد
کس نامد از آن جهان که پرسم از او
که احوال مسافران دنیا ، چون شد ؟
پیش از من و تو لیل و نهاری بوده ست
گردنده فلک نیز بکاری بوده ست
هرجا که قدم نهی تو بر روی زمین
آن مردمک چشم نگآری بوده ست
افسوس که سرمایه ز کف بیرون شد
در دست اجل بسی جگر ها خون شد
کس نامد از آن جهان که پرسم از او
که احوال مسافران دنیا ، چون شد ؟
نویدکاظمی
[email protected]