شب ها که می سوخت - فریدون مشیری
شب ها که دریا می کوفت سر را
بر سنگ ساحل چون سوگواران
شب ها که میخواند آن مرغ دلتنگ
تنهاتر از ماه بر شاخ ساران
شب ها که می ریخت خون شقایق
از خنجر باد بر سبزه زاران
شب ها که می سوخت چون اخگر سرخ
در پای آتش دل های یاران
شب ها که بودیم در غربت دشت
بوی سحر را چشم انتظاران
شب ها که غمناک با آتش دل
ره می سپردیم در زیر باران
غمگین تر از ما هرگز نمی دید
چشم ستاره در روزگاران
ای صبح روشن چشم و دل من
روی خوشت را آیینه داران
بازآ که پر کرد چون خنده صبح
آفاق شب را بانگ سواران
شب ها که دریا می کوفت سر را
بر سنگ ساحل چون سوگواران
شب ها که میخواند آن مرغ دلتنگ
تنهاتر از ماه بر شاخ ساران
شب ها که می ریخت خون شقایق
از خنجر باد بر سبزه زاران
شب ها که می سوخت چون اخگر سرخ
در پای آتش دل های یاران
شب ها که بودیم در غربت دشت
بوی سحر را چشم انتظاران
شب ها که غمناک با آتش دل
ره می سپردیم در زیر باران
غمگین تر از ما هرگز نمی دید
چشم ستاره در روزگاران
ای صبح روشن چشم و دل من
روی خوشت را آیینه داران
بازآ که پر کرد چون خنده صبح
آفاق شب را بانگ سواران